عشق یعنی یجوری نگاش کنی که انگار قحطیه آدمه
از همون شبی که نگفت شب خوش , فهمیدم شباش با یکی دیگه خوشه
به دنبال کدام پایان , خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم , به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی , دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟
" هرکه با احساس باشد عاقبت خواهد شکست "
سکوت من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود
من اگر راضی باشم " با صدای بلند میخندم "
شایعه کنید که ختم من است ... دلتنگش شده ام ... شاید اینطور بیاید
تو باشی ...
باران باشد ...
و یک جاده ی بی انتها ...
به تمام دنیا میگویم " خداحافظ "
کاش میشد بدانی که فراموش کردنت مثل برآورده شدن آرزوهایم محال است ...
یاد گرفتم دستانم که یخ کرد دیگر دستان کسی را نگیرم , جیب هایم ماندنی ترند ...
"زمستان را دوست دارم "
چون معافم می کند
از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد
اشکی که در نگاهم میچرخد
و همه فکر میکنند
" سرما خورده ام "
ادای بی تفاوتی سخت است , آن هم نسبت به کسی که زیباترین حس دنیارا با او تجربه کردی ...!!!
تو به من هیچ دینی نداری ...
هیچی ...
اگر عاشقت شدم , خودم خواستم ...
اگه دنیامو باتو ساختم , خودم خواستم ...
ولی تو مدیونی
به همه کسایی که بعد از تو از ته دل بهم گفتن :
" دوستت دارم "
و من پوزخند زدم و رد شدم ...
شدم معادله چند مجهوله , این روزا هیچکس منو نمیفهمه ...
پسری که با عشقش مثل یه "پرنسس" رفتار میکنه مشخصه تو دستای
یه "ملکه" بزرگ شده ...